زبانحال حضرت سکینه سلاماللهعلیها قبل از وفات
مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را شکسته صاعـقۀ تازیانه، بال و پرم را اگر فـرات به دجله بریزد و بخـروشد نمینـشـانـد، یک ذره آتش جـگـرم را غروب بود که با کاروان، به شام رسیدم در آفتاب رصد کن، حکایت سفـرم را کـدام اقـیـانوس، از دهان رود شـنـیـده تـغــزل کـلـمـات بــرادر و پــدرم را؟ چگونه سرو بمانم؟ که خط خاطره و خون شکسته است دلم را، شکسته بال و پرم را |